سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزگاری است که غم شده هم خانه ما
دلهامان شده جای کینه؛ تزویر وریا
جای شادی خنده مهر وفا
همه در فکر و خیال
اینکه امروز چگونه بکنم دل شیطان را شاد
یا ؛ حسد یا که غیبت یا که بشکستن دل غم زده ای
روزگارم شده اندوه که چرا من
چه میخواهم
میان این قوم سیه بخت
میان این همه نیرنگ ودروغ
نیست آیا کسی
پر احساس پر لبخند
نیست آیا کسی که برفکند بت های ستم را
زمیان این شهر ودیار؟!
زکجایم ؟
به کجایم؟
به کجا خواهم رفت؟
نیک میدانم که مرا از اول
نفرستاده اند از پی
کینه وحسرت
جرم وگناه
خون وخون ریزی
بگسستن زنجیر وفا
بر هم زدم پیمان وصال
آمده ام بر دوستی ؛عشق
صداقت مهربانی
روزگاری بود که پرسیدند ملک
به چه خاطر میفرستی به زمین این موجود سراپا جرم وخطا؟
گفت: میدانم از انچه شما ازآن بی خبرید
و چنین بود که از روز ازل
که سرشتم به پاکی بسرشند
بر مهر وفا
طاعت او بردن وخدمت کردن به خلایق
جلوه ی او بودن بر روی زمین
اما چه شده ام خود نیز از آن بی خبرم !
منتظرم که باز آیی به همراه مسیح ؛ ای مسیحای زمان ؛ نیک میدانم تو خود نیز از این هجرت چند صد ساله نالانی ولی کو کجاییم که تو را یاری برسانیم وجهان پر شود از عدل خدا.

شیدایی