یا سلام!
نامهای به تو... نمیدانم باید نامهای رسمی باشد... از... به... یا نامهای خودمانی و درددل!
شاید اگر وقتی خبر دعوت شدنم را میداد، می گفت مراد از مسیح تویی، نمیپذیرفتم؛ که نامه نوشتن به تو را بلد نیستم و حتی در خواب هم نمیدیدم روزی برای تو و خطاب به تو بنویسم.
نمیدانم چرا بین تمام انبیا و ائمه تو را برگزیدند برای مخاطب کردن، شاید چون این فتنه و فتنههای دیگری شبیه این را، کسانی به پا کردند که خود را به تو منسوب کردهاند و دم از پیروی تو میزنند؛من اگر بودم اما، شاید ترجیح میدادم نامهای به خودم بنویسم... نامهای به خودمان!
تو را زیاد نمیشناسم! همانقدر میشناسم که در قصهها شنیدهم و در فیلمها دیدهم... که بیشتر تا قبل از تولد تو بوده است... تا لحظهی سخن گفتنت در گهواره! و بعد از آن دیگر از تو هیچ نمیدانم جز اینکه نه تنها پیغمبر خدا بودهای که معجزهش هم بودهای... و به جرم همین انتساب الهی، کم رنج ندیدهای... متهم نشدهای... کم دشمن نداشته ای... تکذیب نشده ای و...
که انگار دشمنیشان با خود خداست! و هر کس که منسوب می شود به او... تازه آزارهایشان شروع میشود!
تا آن جا که خدا تو را هم به آسمان برد و ذخیره ای شدی برای آخرین موعود...
گرچه خود موعود بودی...
...
ببخش که حرف هایم را نگفته گذاشتم، می خواستم از تو بنویسم و از بزرگان دیگری چون تو! از این که هر موعودی که وعدهش را داده بودند، تا زمانی برای مردم عزیز بود که نیامده بود، چون خود تو! مسیحای موعود یهودیان... که یهودیان در پی قتلت برآمدند! چون فرستاده ی پس از تو، که موعود مسیحیان بود و بشارتشان داده بودی...
تمام جمله هایی که در ذهنم برای گفتن به تو، پیامبر مهربانی آماده کرده بودم؛ از یادم رفت... وقتی که برای شناخت بیشتر تویِ موعود، شروع به سرچ کردم!
گفته بودم باید نامهای به خودمان مینوشتیم... که اگر جسارت و ظلمی هم روا میدارند از سکوت ماست! از انفعال ما! و اگر نبود وعدهی الهی بر حفظ آیین خویش، با این همه کوتاهی ما، چیزی نمانده بود از این کیش و آیین...
فتنه شاید درد بزرگی باشد، اما کوتاهیهای ما در شناخت شما و شناساندنتان، سکوت ما و چشم بستنهای ما، درد بزرگتر است؛ که اگر قبلا ساکت نمینشستیم این همه جسور نمیشدند...
مهربانتر از آن هستی که بخواهم بابت این نوشتههای درهم و آشفته ببخشاییم... گفتم که حرف زدن با تو را بلد نیستم...
پیامبر مهربانی دعایم کن!