سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اهل نامه  نوشتن برای کسیی نیستم ولی برایت می نویسم تا بدانی این زمانه برایمان چقدر سخت می گذرد. مانند برخی از پیروانت نیستم که فقط خودت را قبول داشته باشم و بس!
شنیده ام خالق یکتا تو را قبل از آنکه به صلیب کشند از نظر پنهان ساخت و وعده داد روزی باز خواهی گشت.

سالها می گذرد و پیروانت به نشان از تو صلیبی آویزه ی گردن می کنند و منتقم خون تو را انتظار می کشند؛ غافل از آنکه... بحیرا در آن نیمه شب او را از برق نگاهش شناخت. بحیرایی که مسیحی بودن را برخود پذیرفته بود، ولی پیامبری محمد را شناخت.
غافل از آنکه... تو خود با همه ی اوصافی که از او در انجیل گفته بودی و پیامبریش را بیان کرده بودی.
غافل از آنکه... نجاشی در قصری با شکوه او را تصدیق کرد؛ همان نجاشی ای که پیروان محمد را در حبشه امان داد با این که حاکمی مسیحی بود.

اینک که سال ها از آن زمان می گذرد برای او نقشه ها می کشند و او را تکذیب می کنند. چهره ی معصومش را به سخره می گیرند. آیات کتابش را که حتا بعضی تصدیق کننده توست به بازی می گیرند.
ای مسیح! آیا پیروانت به ندایت که خواستار یاری، یاری دهنده ات است گوش فرا دادند؟ و فرا می دهند!؟
آیا باز هم حربه به کار  می برند!؟
آیا اینها پیروان واقعی تو هستند. همان هایی که در گذشته او را قبول داشتند ولی اکنون جز خدشه دار کردن معصومیت او کاری نمی کنند.

برایت نامه نوشتم و منتظر پاسخی هم از طرف خودت نیستم. نمی گویم جواب نامه را برایم ایمیل کنی. فقط خواهش می کنم حال که اجازه دارم نامه ای که برایت نوشتم همه ببینند اگر به پیروانت شک کردم از من ناراحت نشو.
پیروان دروغین تو، می خواهند با خشن نشان دادن دینم مرا از دین خود منصرف سازند.
ولی این را قبول نمی کنم، دینی را که کامل کننده ی دین توست، قبول نداشته باشم. از این رو آیا این درست است که در برابر این همه توهینات ساکت بمانم؟
مگر من وقتی با تو صحبت می کنم توهینی در کار است؟ آیا مسخره ات می کنم؟ آیا چیزی گفتم که ناراحت شوی؟

ای عیسی! حال من از تو می پرسم، چرا اینان با نام دین تو این حربه ها را بر ضد اسلام و مسلمانان به کار می برند؟ مگر خودت در کتابت (انجیل) وعده آمدن آخرین پیامبر که پیامبر ما باشد را نداده بودی؟ مگر در همین کتاب آسمانی ما (قرآن) پیامبر بودن تو را تایید و تصدیق نکرده؟ پس چرا....
می دانم اگر  الان حضور داشتید حتما بیشتر راهنماییشان می کردی. البته راهنمایی که کردی و کتاب هم از خود گذاشتی ولی آنان باز با سماجت و حماقت خود چشم دلشان را بستند. چه بگویم ...

آغاز راه