سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلام آقای مسیح، حالتون خوبه؟! به مادرتون حتما سلام منو برسونید!

وقتی
فهمیدم میشه به شما نامه نوشت ذوق زده شدم، آخه می خواستم براتون یه چیزی
تعریف کنم که مطمئنم بودم از شنیدنش خوشحال میشین. اما بعد...وقتی یاد اون
اتفاق توهین آمیز افتادم(ساخت مستند فتنه و توهین به پیامبر و دین اسلام)
دستام برا نوشتن سست شد...حتما ناراحت خواهید شد...

 

و اما اون چیزی که می خواستم تعریف کنم. برام می گفت: 

چند
روز پیش با ماشین می رفتم که پت پتی کرد و خاموش شد. ماشین رو تنهایی کنار
خیابون کشیدم و کلی به خاطر اینکه یه نفرم کمکم نکرد حرص خوردم.این همه
مرد می دیدن که من تنهایی ماشین رو هل میدم! اما انگار نه انگار!

وارد
اولین مغازه شدم، مشامم پر از بوی تلخ قهوه شد! از صاحب مغازه کمک
خواستم.وقتی علت رو جویا شد فهمیدم مسیحیه. گفتم نمی دونم، انگار جوش
آورده! به سمت خانه ی کنار مغازه رفت و از همسرش خواست پارچی آب بیاره. اب
رو روی موتور ریخت و گفت جوش نیاورده. یه کم بررسی کرد و فهمید که بنزین
نداره! مغازه رو رها کرد و از همسرش خواست تا برمی گرده توی مغازه باشه.
یه موتوری گرفت و چند دقیقه بعد با دبه ای از بنزین برگشت! از خونه قیف
آورد و و بعد از اتمام کار گفت: به سلامت، دیگه مشکلی نیست!

هر چقدر اصرار کردم آقا قیمت بنزین، پول موتوری...خواهش میکنم این پول رو بگیرین...

اما فایده نداشت! آخر سر گفت: مگه نمی خوای این پولو بدی به من؟! بده به دخترت عیدی... و رفت!

اولین چیزی که تو ذهنم اومد این: باید دنبال منش شیعه و مسلمون که ما گمش کردیم تو اینا گشت!!!

 

جریان اون روز رو برام میگفت و من کلی به فکر فرو رفته بودم، شیعه...مسیحی...

اقای
مسیح شنیده ام وقتی شما مبعوث شدید مردم فقط می دانستند آب چیست و نان
چیست...در فقر و فلاکت خود به دنبال سیری می گشتند...نمی دانستند دوست
چیست، محبت چه معنی دارد، با مهربانی می شود چه ها کرد...

شما
آمدید و گفتید بذری بکارید که اگر نان نباشد سیرتان میکند و اگر آب نباشد
تشنگی تان را برطرف می سازد! شما از عشق گفتید، از مهر گفتید، یاد می
دادید که چطور باید دست دیگری را گرفت و فشرد، چطور باید پشتوانه شد...

آنها گفتند ما فقط نان می خواهیم و آب، اما شما مثل برادران دیگرتان یادشان دادید که می توان زنده بود، حتی می توان زیست اگر عشق باشد...

مثل همه ی برادرانتان، شما آمدید تا ظلم را برکنار کنید...با حاکمان کنیسه ها جنگیدید...

شما
آمدید و دست یاری به سوی مردمتان دراز کردید...اسمتان مسیح بود، نجات
دهنده...مثل همه برادرانتان، نوح و ابراهیم و موسی و رحمه للعالمین...رحمت
برای جهانیان!

 

ذوق
زده بودم که نامه می نویسم، اما حالا مانده ام...مانده ام آن مرد قهوه
فروش پیروتان بود یا اینان که از شما فقط جنگیدن با حاکمان کنیسه ها را
یاد گرفته اند؟! مانده ام اویی که دست یاری می داد و احترامم می کرد
پیروتان بود یا اینان که به برادرت، به پیامبرم توهین می کنند؟! اینان که
در کلاس قران شناسی شان اثبات می کنند جهاد همان ترور است و مسلمان کسی جز
تروریست نیست؟!

اما با خود می گویم ماندن ندارد...نمی شود روی کسی که فقط نام تو را یدک می کشد ، اسم پیرو مسیح گذاشت، می شود؟!

مگر
این گونه نبود که با گذر نسل ها انسان ها تکامل می یافتند و پیامبر جدید
نازل می شد تا درخور عقل آنها پیام آورد ...و پیامبر من آخرین پیامبر بود،
پیامبری برای تکامل یافته ترین نسل، دینی جامع برای تا ابدیت، خودتان هم
در کتابتان این را گوشزد کردید تا پیروانتان بخوانند و بدانند، البته پیروانتان!...پس
ترور و تروریست هر کجا باشد در میان مسلمانان و پیروان اسلام نیست، چرا که
آنها آیین شان برترین روابط انسانی را یاد می دهد، چرا که آنان پیامبرشان
رحمه للعالمین است، رحمتی برای همه ی جهانیان، نه فقط مسلمانان!

 

پیرو مسیح آن است که از نامت درس گرفته باشد، آن است که پیامت را کامل گرفته باشد و نام احمد (صلوات الله علیه) را در کتابت خوانده باشد، نه اویی که نام مسیحی بر خود گذاشته و نام احمد (صلوات الله علیه) را از کتابت بر میدارد، نام مسیحی بر خود گذاشته و آیین کتابت را زیر پا می گذارد!

آری تو مسیح بن مریمی و پیروانت چیزی جز پاکی، ادب ،عطوفت و دستگیری نمی دانند...

بشولش