سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 
سلام بر تو مسیحا !دلم  هوایی کن ! سلام بر تومسیحا ! مرا خدایی کن !

 سلام بر تو مسیحا! هر چه گفتم من نامه نوشتن نمی دانم، گفتند بنویس ! گفتم نمی توانم، گفتند بنویس ! گفتم دلم تنگ است ، تنگ مینویسم ، تنگ میشوید، گفتند بنویس!سلام بر تو مسیحا !دوستانم برایت نامه ها نوشتند . از تو خواستند از تو گفتند! از تو خواندند !برای یارانشان نزد تو سلام و پیغام فرستادند ! درد دلها کردند ! شکایتها کردند ! و ...

برای این بود که همه ی شان تو را میشناسند ! اما من چه بگویم برای تو ؟ من هنوز آقای خودمان را هم نمیشناسم چه برسد به آقای دیگران ! آقای خودمان را که هر روز صدایش می زنم ، دنبالش می گردم ، قربون صدقه اش می کنم ، گریه برایش می کنم ، خودم را برایش می کشم ، هنوز نمیدانم که هست ؟! چه برسد به تو که حتی نمیدانم مال چه زمانی هستی ! فقط یادم هست بچه تر که بودم توی کتاب دینیمان یک درسی بود به نام تو! راستی ! آن بالاها چه خبر است ؟ مثل اینجاست یا قمر در عقرب تر است ؟ مسیح ما را هم میبینی ؟حال دلش چه طور است ؟بازخدا را شکرحداقل تو هستی که آقای ما یک همدرد داشته باشد ! حداقل در این یک درد تنها نباشد ! منتظران تو هم مانند منتظران آقای ما هستند ؟! اگر هستند که وای به حال جفتتان ! و اگر نیستند فقط وای به حال آقای ما !ما منتظرِ خوبی و خوشی و راحتی و رفاه هستیم ! آنها منتظر تو اند یا آنها هم ...

دل تو هم میگیرد وقتی آنها را میبینی ؟ گریه هم برایشان می کنی ؟ آنها هم در دل شکستن زبده اند ؟ در توجیه کردن شکستنها چه طور ؟ می شکنند و پشیمان میشنوند و معذرت می خواهند  یا بعدش توجیهش می کنند و دو قورت و نیمشان هم باقی میماند؟ما که اینچنینیم و افتخار هم می کنیم ! بیچاره آقایمان چی می کشد از دست ما ! این را یواشکی می گویم ، فقط خودت بشنوی ها ! اگر آقای ما آن حوالی هاست برو جای دیگر که او نشنود !
شاید هر چه بگوییم دروغ باشد و از سر خودخواهی ! اما دلمان تنگش شده ! اگر به خودش بگوییم دیگر باور نمی کند . کسی دیگر چوپان دروغگو را  حتی اگر راست بگوید باور ندارد !!!

آخ یادم رفت برای چه آمده بودم مسیحا !‌گفته بودند که از ظلمهایی که دارد در جهان میشود برایت بگویم ! از آن ستم هایی که اجنبی ها در حق خودی ها می کنند ! از آن خانه سوزاندن های بی غیرتان !‌از آن ناموس کُشان بی شرفان ! از آن بی پدر کنندگان بی پدران ! ‌از آن بی مادر کنندگان نا انسان ! از آن شعار دهندگان بی شعوران ! از آنهایی که دلسوزیشان دل، سوزیست ! و دل تنگیشان دل ،سنگیست ! از آنهایی که با آه کودکان شادند و با گریه ی مادران مسرور ! از آنهایی که چشمشان از کوران عالم کورتر و گوششان از کران عالم کر تر است ! از آنهایی که ...

جایتان خالیست . این روزها در این کره ی خاکی همه چیز میبینی ! به جای آب نبات چوبی به بچه ها توپ و گلوله و تانک هدیه میدهند ! به جای دلداری از یتیمان مادرشان را هم میکشند ! به جای سر پناه دادن به بی پناهان برای همیشه بی نیاز از خانه و کاشانه شان می کنند ! به جای ... برای هر چه بگویی بدلی ساخته اند ! نمیدانم انسانیتشان چه شده است ؟

بگذار بگذرم ! میدانم دل شما هم خون است ! دعایی کن برای زمینیان !‌تا بیشتر از این کامتان را تلخ نکردم بروم . ببخشید حلال کنید . دلمان گرفته بود دیگر! این چنین شد !

حرف‏های زورکی