خیلی سخت است...خیلی...نامه نوشتن برای تو...این روزها درد و دل های زیادی را با تو دیده ام.اما هیچ کدام مثل آن چیزی نیست که دوست دارم به تو بگویم...از پیروانت شکایت کنم؟نه!نمی خواهم...از خودمان شکوه کنم؟نه!این را هم دوست ندارم!شاید باید آن ظلم و جور هایی که در حق اسلاممان و پیامبرمان شده است را برایت بازگو کنم.اما نه.این هم آن چیزی نیست که می خواهم...دوست دارم با تو درد و دل کنم...خیلی ساده و صمیمی...می خواهم هر آنچه که دوست دارم تو بدانی و بقیه بدانند را بدون پروا به قلم بیاورم...نمی خواهم مثل پیروانت غلو کنم و بگویم تو پسر خدا هستی که خوب می دانم اینگونه نیست...مگر نه اینکه او نه از کسی متولد شده و نه کسی را متولد کرده...اما می خواهم تو هم صحبتم باشی...مانند پیامبرم...مگر نه اینکه تو برادر او هستی... هستی...و همراه با امام زمانمان ظهور می کنی.نمی دانم چه دلیلی است برای کشیدن کاریکاتور های توهین آمیز برای چنین شخصیت بزرگی یا به آتش کشیدن و پاره کردن چنین کتاب مقدسی!شاید نادانی و نا آگاهی و غفلت.اما خوب می دانم که ما شیعیان و آن ها که پیروان دین مسیحیت هستند اصلا وظیفه مان را در غیاب تو و پیامبر و امام زمانمان به درستی انجام نداده ایم...و چقدر تو و پیامبر زجر می کشید از ماها...چقدر سخت است تحمل این همه...راستی!قرار بود هم صحبتم باشی...پس می خواهم چیز دیگری را هم بدون پروا بگویم.خوب می دانم که نه ما و نه مسیحیان راه کامل و درستی را برای شناخت تو و پیامبران نپیموده ایم.اما از تو می خواهم که در این راه کمکمان کنی و حالا که ما قدمی را برای ایستادگی در مقابل توهینات برداشته ایم تو هم یاورمان باشی تا دفعه ی بعد به جای نوشتن نامه های شکوه آمیز به مقابله و جلوگیری از ظلم و بی عدالتی بپردازیم...البته می دانم که تو در این راه یاورمان هستی ولی دلم می خواست خودم هم این را گفته باشم...و تو هر چه هست از دل من می خوانی...بدون اینکه نیاز به نوشتن باشد...پس ادامه اش را نمی نویسم تا خودت از دلم بخوانی...هم صحبت خوب من!برای جواب دادن به نامه ام آدرس پستی سر راستی هست!قلبم!همینجا!پیش تو!منتظرت هستم!