سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

اول: حسب دعوت أخوی بزرگوارم، چند سطری عرض درد می نگارم برای پیامبر عظیم الشأن الهی، عیسی بن مریم -علیهماالسلام-. این نوشتار گلایه نیست که عمیقاً معتقدم گلایه از حضرت ایشان، نمک بر زخم ریختن است و بس ناروا.

دوم: با درود به پیامبر خدا، عیسی بن مریم

دل ما هم این روزها،البت نه به اندازه ی دل شما، ولی پر از دردهایی است باستانی، که لحظه های بهاری مان را سخت نمناک و غمناک کرده است. روایت درد می نویسم نزد تو که به یقین، وسعت دردت از این وقاحت آشکار، بیش از اندوه من است. اما چون دلت به بی نهایت غیب، اتصالی روحانی دارد، آن گوشه هایش حتماً جایی برای دردهای من هست. گفتن درد به یک دردآشنا، همیشه دل را سبک می کند.

زمینمان این روزها آنقدر سیاه شده است که چشم های خو گرفته به ظلمت مرا هم می زند. ایستاده اند روی زمینی که بهانه ی آفرینشش " او" و اهلبیتش بوده اند، نشسته اند بر خوان رحمتی که از نفس های فرزند غایب "او" خیر و برکت یافته و باز با سنگ تهمت و دروغ و ناسزا، به خیال شیطانی خویش، صورتش را زخم می زنند. مدعیان دروغین تو وبرادرت موسی، این بار تصویر خیالی خویش از دین خدا را به صلیب می کشند و تو خوب می دانی که این بار نیز در غفلتند و اصل دین نزد خداست. سنگ بر آب می زنند تا ماه را بشکنند و نمی دانند که آن عکس ماه است و ماه در آسمان است. مسیحی شان نمی نامم که اگر پیروان صادق تو بودند، همچون بحیرا، نشانه هایی را که تو گفته بودی، به خاطر می آوردند. مسیحی شان نمی نامم که ننگ نام تواند و از نام تو برای خودشان، مسیح دیگری ساختند؛ و انجیل دیگری و دین دیگری؛ که ظلم های مکتوبشان را، فسادهای نگفتنی اخلاقی شان را، شراب خوری ها و برهنگی هایشان را و جرم ها و جنایاتشان را مانع نباشد. تو اهل فلسطینی و مسیح آنها اهل اروپا، اروپای هزاره ی سوم. آخر مسیح آنها هر روز بروز می شود! برای همین است که هر چه می گردم، کمتر نسبتی میان تو و این جماعت می یابم. اما میان ما و تو نسبت عجیبی است؛ نه فقط برای اینکه تو پیامبری بوده ای که قبل از پیامبر ما آمده ای و مژده ی آمدنش را داده ای، بل برای نسبتی که ناخودآگاه، مرا از کاج های آذین بندی شده ی شب میلادت، به طاق نصرت های شب میلاد موعود غایبمان می رساند. روزی او می آید و تو هم... ما برای آمدنش ندبه های نخوانده داریم و عهد های وفا نشده...آخر دل های ما پر از مردگی شده است، آنقدر که غرق دنیا شده ایم. کاش تو با دم مسیحایی ات، به دل هایمان دوباره طعم زنده بودن بچشانی، شاید دعاهایمان، دعاهای فرجمان، به مرز اجابت برسند. و او بیاید و تو بیایی و این مسیح دروغین را در هم شکنید. والسلام.

سوم: حرفم را پس می گیرم؛ همیشه هم عرض درد، دل را سبک نمی کند. به قول رضا امیرخانی در "من او": " غم تکانی مثل خانه تکانی است... خانه فقط تمیز میشه، همین. غم تکانی هم مثل همینه. فقط غم هات مرتب می شن. همین. نمی شه دور ریخت."
یک وجب دل